اشک چشمات!

اگه خواستم توی دنیا یک چیز دیگه باشم

میخوام اشک تو باشم

 که روی چشمات متولد شم، روی گونه هات زندگی کنم و روی لبهایت بمیرم!

ترانه غم!

 ترانه غم ابر ترانه باران می خواند

 چتر را بسته ام و ذهنم خیس از تصور باران

 تو را می بینم چشم بسته

 چترت باز باز

 یادم می آید شعر را

 زیر باران باید رفت چترها را باید بست چشمها را شسته ام ...

 اما نگاهم هنوز خیس غم

 لبم باز زمزمه می کند

.....جور دیگر باید دید

 اما ذهنم پریشان تر از حرف های باد

 و دل در اشک تو را اثبات می کند

 تو برگی بر دستان باد رقص کنان و دست من کوتاه تر از فاصله ها

 تو می روی و دستم خالی تر از محبت دستانت .........

ویرانی!

در کوچه باد می آید

       این ابتدای ویرانیست!

                 وقتی دستان تو لرزید هم...

در کوچه باد می آمد...

   

           فروغ

از...!

 از دشمنی تا دوستی یک لبخند

 از جدائی تا پیوند یک قدم

 از توقف تا پیشرفت یک حرکت

 از عداوت تا صمیمیت یک گذشت

 از عقبگرد تا جهش یک جرات

 از نفرت تا علاقه یک محبت

 از شکست تا پیروزی یک شهامت

...!

 این خاطره یه دوسته! از وقتی شنیدمش داغون شدم!

...تقصیر خودش بود شیطونی می کرد! انگار شوهرش رو از یاد برده بود!بهههههررررررر!!!

همونطور که دستش رو ماوس بود آستینشو زدم بالا و نازش کردم صدای نفساش عوض شد!

پیش خودم گفتم حله!

-بعد ساعت کاری با هم بر می گردیم باشه؟

تابلو نیست؟

-نه میرم کوچه پشتی

باشه

تو ماشین از پاهاش شروع کردم هیچی نگفت!رفتم جلو تر تا ...

-وقت داری؟

چقدر؟

-۲ساعت

باشه

-شوهرت رو چه میکنی؟

تا دیر وقت سر کاره زن تو چی؟

-با بچم مسافرتن

...

قبل اینکه شوهرش بیاد رسوندمش تا وقتی که خسته و کوفته از سر کار اومد تو بقله زنش آروم بشه!

 

 خدایااااااااااااااااااااااااااا به تو سپردمش

حافظ

امروز به نیت رسیدن بهت با حافظ درد و دل کردم حافظ گفت:

 سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
 خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

 دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
 بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

 قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
 ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

 الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
 پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

 جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
 زمهر او چه می پرسی درو همت چه می بندی

 همائی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
 دریغ آن سایه رحمت که بر نااهل افکندی

 در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
 خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

زیستن!

تو می‌روی و من فقط نگاهت می‌کنم

 تعجب نکن که چرا گریه نمی‌کنم!

 بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم

 اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم...

سلاخ!

 سلاخی زار می گریست

به قناری کوچکی دل باخته بود!

دنیا!

هیچ وقت دل به کسی نبند چون:

این دنیا اینقدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه!

اما اگه دل به کسی بستی ولش نکن چون:

 این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی!

عشق!

 عشق

 شوق مرگ فاخته ایست برای رسیدن به دل باخته اش

 التماس درختیست به آب جوب

 عشق

 لذت نهان است

 انشای تن و روان است

 زبان چشم است

 دیوانگی عقل است

 رسوایی خلق است

 تن به تن جنگ است

 هزار رنگ است

 عشق

 شهرت و دیوانگیست

 عشق

 جنگ سرد است

 و دیگر

هیچ!