تو دریایی و من موجی اسیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
بیا دریای من آغوش بر کش
نمی خواهم جدا از تو بمیرم
واقعیت عشق در بقای آن است
حقیقت عشق در عمق آن
و این هر دو در اراده انسانی ست که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند.
اون تو کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک فکرش مثله پروانه ای که تو تار عنکبوتی گرفتاره
اسیر شده بود
چشاشو بسته بود
جایی رو نمی دید
دسته مهربونی رو پلکاش گرمای عشق رو کشید بی اختیار چشاشو باز کرد
کوچه های تنگ و تاریک به حباب شیشه ای پاک و روشنی مبدل شده بود گلشم اونجا بود
دستای زخمیه باغبون با زلاله پاکه اشکاش تو باغی به وسعته قلبه آسمونیش از شاخه گل کوچیکش گلستونی ساخته بود!
حالا نوبت اشکای اونه تا مرحمی رو دستای فداکاره باغبونه عاشق باشه!
این حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد
پیدا شو که می ترسم
از بستر بی قصه
پیدا شو نفس برده
می ترسه ازت غصه
بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیداشی
بی تو همه چی تلخه
باید که تو هم باشی
اونیکی می ترسید.
می ترسید دیگران به عکس گل حسادت کنند.
پس تصمیم گرفت مثل شازده کوچولو گلش رو توی حباب شیشه ای نگه داره ؛
ولی هر چی گشت هیچ حبابی پیدا نکرد.
برای همین عکس گل رو برای همیشه توی حباب قلبش گذاشت.
هرگزانتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم
این توقعی است غیر منصفانه!
من باید عاشق تو باشم - در حد ممکن عشق و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی-هرقدر که می خواهی.