ملاقات***

قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم

قراقر نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم

راستی چی شد چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم

شاید می گم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم

                      ***

به ملاقات آمدم ببین که دلسپرده داری

چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری

نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم

تو دریا باش و من جویبار عشق و در تو جاری

                      ***

من از پروانه بودن ها، من از دیوانه بودن ها

من از بازی یک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم

من از هیچ بودن ها، از عشق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسان ها می ترسم

من از عمق رفاقت ها، من از لطف صداقت ها

من از بازی نور تو سینه ی بی قلب ظلمت ها نمی ترسم

من از حرف جدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم

***

 پیمانی دوباره می بندیم اما نه در کتاب ها و دفترها بلکه در خاطرمان 

بسیار عمیق تر و محکمتر  

زیباتر و استوارتر.  

و...

ای کاش نا نوشته ها بر خاطرمان تا ابد باقی بمانند. 

برای ۸ اردیبهشت۱۳۸۸