چه بگویم سخنی نیست
می وزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش
نارونی نیست !
چه بگویم سخنی نیست
پشت درهای فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش نشسته ست ......
...
ور نسیمی جنبد
به رهش نجوا را
نارونی نیست .
چه بگویم ؟
سخنی نیست ....
دیوونه
دوشنبه 20 آذر 1385 ساعت 13:37