سخنی نیست

چه بگویم سخنی نیست
می وزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش
نارونی نیست !

چه بگویم سخنی نیست

پشت درهای فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش نشسته ست ......
...
ور نسیمی جنبد

به رهش نجوا را
نارونی نیست .

چه بگویم ؟

سخنی نیست ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد