امید

موج اگر می دانست ساحل هیچگاه دستش را نمی گیرد هرگز نفس نفس نمی زد برای رسیدن

وقتی...

 وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی!

 وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیارکسی رو که به صداقت حرفات محتاجه!

 وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته!

سخنی نیست

چه بگویم سخنی نیست
می وزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش
نارونی نیست !

چه بگویم سخنی نیست

پشت درهای فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش نشسته ست ......
...
ور نسیمی جنبد

به رهش نجوا را
نارونی نیست .

چه بگویم ؟

سخنی نیست ....

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

 شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

نکته!

هرچه بیشتر انسان ها را می شناسم، سگ ها را بیشتر ستایش می کنم.

(ایوان شفر)

 برای شاد بودن، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری.

(آلبرت شوایتزر)

دل!

برای هزارمین بار پرسید:

تاحالا شده من دلت را بشکنم؟

منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم نه هیچ وقت تا مبادا دلش بشکنه!!!

ماهی!

چشای آبی تو مثه یه دریا میمونه

دل خسته منم مثه یه ماهی میمونه

ماهی خسته من میخواد تو دریا بمونه

ماهی دوست داره خونَش همیشه تو دریا باشه

بوسه بر موج بزنه کناره ماهیا باشه

ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه

ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه

ماهی تو دریا نباشه اسیره ماهیگیر میشه

نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره

ماهیه دل بمیره دریاتو ماتم بگیره

ماهیه خسته من نذار که تنها بمونه

ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه

ماهی خسته من میخواد تو دریا بمونه

!!!

خوشا آنان که در گهواره مردند!