کوچ!

نیاد یه روز که بشنوم ترانه کوچ تورو

بگی به من: خسته شدم همسفرم تنها برو

علی دایی!

علی ای علی ی دائی، تو چه آفتی خدا را
که به قهقرا فکندی، همه عشق تیم ما را

دل اگر خوره شناسی، به رخ همین علی بین
که خوره گی اش کلافه، بکند من و شما را

مرو ای گدای میدان، ز پی ی گدائی گُل
که گُل بدون زحمت، ندهد کسی گدا را

تو مگر ولی ی توپی، وَ فقیه فوتبالی
که چنین به زیر پایت، بنهاده ای حیا را

ره و رسم رهبری را، ز کدام علی گرفتی
که به اینهمه سماجت، بروی ره خطا را

تو نه اکبری، علی جان، نه چو رهبری، علی جان
چو کنف شدی رها کن، همه این برو بیا را

تو بزرگ وقهرمانی، یَل سابقاً جوانی
ز شکوه ابتدایت، مددی کن انتها را

بنشین کنار و بو کن ، گل ِ گل‌محمدی را
به کلام خود قوی کن، دل مهدوی کیا را

برو با علی ی پروین، قدمی بزن صفا کن
که بزرگمرد ورزش، نکند رها صفا را

نظری به باقری کن، که جوانترست اگرچه؛
به لحاظ سنّ بالا، زده از زمین کنارا

تو که گلزن قدیمی، چو پدربزرگ ِ تیمی
بنشین بکن تماشا، نوه ها و بچه ها را

بنشین به عشق تیمت، سر نیمکت و گلیمت
ز گلیم خویش امّا، به برون منه تو پا را

نه برو پی برانکو، نه بشو اسیر رهبر
که همه وطن نخواند، پی رفتنت دعا را

اگرت توان نباشد، که روی به راه تختی
برو لااقل کپی کن، ره و رسم پوریا را

 

http://azad.gooya.com/sports/archives/049297.php

جهنم!

یه روز تو جهنم می بینمت!

آخه هر دومون جهنمی هستیم

تو به جرم دزدیدن قلب من

من به خاطر پرستیدن تو بجای خدا!

یکی بود یکی نبود!

 یکی بود یکی نبود...

 وقتی این یکی بود اون یکی نبود!

 وقتی اون یکی بود این یکی نبود...

 خلاصه ما هم نفهمیدیم که کی بود و کی نبود

 اما فهمیدیم که هیچوقت اون یکی با این یکی نبود!

تنهایی!

امان از تنهایی شبهایی که به یاد آن کسی باشی که به یاد تو نباشد و تو رو عاشقانه نخواهد.................................

تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست

چینیه شکسته دل دیگه پیوند شدنی نیست

نشانه!

شاعری یک غزل بهانه کشید

روزا رو مثل شب شبانه کشید

یاد دوران کودکی افتاد

هی زمین و درخت و خانه کشید

حس دلتنگی عجیبی داشت

آه سردی از این زمانه کشید

سالها هی فریب خود را داد

خار را شکل یک جوانه کشید

بارها روی تخت خسته شب

درد و فریاد مخفیانه کشید

دید دیگر نمی شود اما

تاب این اشک را به شانه کشید

مثل آتش به زیر خاکستر

با کمی باد هی زبانه کشید

آخرش سوخت تا برنده شد

سوخت تا از خودش نشانه کشید

 

گل!

غروب شد خورشید رفت.

 آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد آفتابگردان سرش را پایین انداخت.

 آری.... گلها هیچوقت خیانت نمی کنند!

!!!

 در کودکی به ما می آموختند دوست بدار!

 اکنون که دیوانه وار دوست می داریم می گویند فراموش کن!