اولین و آخرین عشق!

با سرعت انگشتانش را روی دکمه‌ها فشار می‌داد و حروف به سرعت به هم می‌چسبیدند و روی صفحه حک می‌شدند. «از همان روزی که تو را دیدم فهمیدم که تو با همه فرق داری. تو مثل دخترهای دیگر نبودی و نیستی. و شاید برای همین است که من عاشقت شدم و دوست دارم بدانی که تو اولین و آخرین عشق من هستی, برای همیشه.» فکر کرد همین‌قدر کافیه. بیشتر از این ممکن است مصنوعی بشود. حالا فقط باید برای چهارتایی‌شون میل می‌زد و منتظر جواب می‌ماند.
نظرات 3 + ارسال نظر
پژمان یکشنبه 29 آبان 1384 ساعت 12:03 http://sportboy.blogsky.com

سلام ! جالب بود به منم سر بزن !! موفق و خوش باشین

حامد یکشنبه 29 آبان 1384 ساعت 12:04 http://joojetighi.blogsky.com

سلام
باحال بود
یسر به من بزن

حامد یکشنبه 29 آبان 1384 ساعت 18:59 http://joojetighi.blogsky.com

سلام
سوال داری؟
بپرس جواب میدم!

سلام
اگه ممکنه ایمیلتون رو بدید تا براتون بفرستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد