با سرعت انگشتانش را روی دکمهها فشار میداد و حروف به سرعت به هم میچسبیدند و روی صفحه حک میشدند. «از همان روزی که تو را دیدم فهمیدم که تو با همه فرق داری. تو مثل دخترهای دیگر نبودی و نیستی. و شاید برای همین است که من عاشقت شدم و دوست دارم بدانی که تو اولین و آخرین عشق من هستی, برای همیشه.» فکر کرد همینقدر کافیه. بیشتر از این ممکن است مصنوعی بشود. حالا فقط باید برای چهارتاییشون میل میزد و منتظر جواب میماند.
سلام ! جالب بود به منم سر بزن !! موفق و خوش باشین
سلام
باحال بود
یسر به من بزن
سلام
سوال داری؟
بپرس جواب میدم!
سلام
اگه ممکنه ایمیلتون رو بدید تا براتون بفرستم