دروغ!

... همان لحظه ابری رخ ماه آشفت

به خود گفتم:

ای وای مبادا دروغ گفت!

تو!

در آن سوی پل هیبت تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت!

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه دردآور سفر کردی!