ترانه غم ابر ترانه باران می خواند
چتر را بسته ام و ذهنم خیس از تصور باران
تو را می بینم چشم بسته
چترت باز باز
یادم می آید شعر را
زیر باران باید رفت چترها را باید بست چشمها را شسته ام ...
اما نگاهم هنوز خیس غم
لبم باز زمزمه می کند
.....جور دیگر باید دید
اما ذهنم پریشان تر از حرف های باد
و دل در اشک تو را اثبات می کند
تو برگی بر دستان باد رقص کنان و دست من کوتاه تر از فاصله ها
تو می روی و دستم خالی تر از محبت دستانت .........
سلام عیدتون مبارک....
آتش افتاد به باغ
خشک و تر باهم سوخت
من خودم می دیدم
بعضی از آدم ها ، مثل همه می گفتند
زندگی خواستن و داشتن است
لیک دیدم همه
زندگی ساختن و سوختن است
لب خود دوختن است
نا شکیبا شدن از خاطره های شیرین
که گذشتند همه
باز نمی گردد هیچ
زندگی باختن است
به کجا خواهی رفت چه کسی می گوید؟