باغبون!

 اون تو کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک فکرش مثله پروانه ای که تو تار عنکبوتی گرفتاره

 اسیر شده بود

 چشاشو بسته بود

 جایی رو نمی دید

 دسته مهربونی رو پلکاش گرمای عشق رو کشید بی اختیار چشاشو باز کرد

 کوچه های تنگ و تاریک به حباب شیشه ای پاک و روشنی مبدل شده بود گلشم اونجا بود

 دستای زخمیه باغبون با زلاله پاکه اشکاش تو باغی به وسعته قلبه آسمونیش از شاخه گل کوچیکش گلستونی ساخته بود!

حالا نوبت اشکای اونه تا مرحمی رو دستای فداکاره باغبونه عاشق باشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد