شمع!

 توی تاریکی اتاق یه نقطه روشن دیده می شد.

اون به سمت نقطه روشن حرکت کرد. هر چی نزدیکتر می شد گرما و حرارت رو بیشتر حس می کرد تا بالاخره اونقدر نزدیک شد که می تونست زیبایی بالهای رنگارنگش رو ببینه.

زیبا بود. می دونست زیباست ولی توی اون نور فوق العاده شده بود.

نزدیکتر شد و اونجا شمعی رو دید که گرماش به اندازه عشق بود ودرخشندگیش مثل چشم عاشق.

پروانه کوچولو دیگه نمی تونست از اون گرما و درخشندگی دل بکنه. پس همون جا چرخید و چرخید و چرخید.

ولی اون دیگه زیبایی خودش رو نمی دید. دلیل چرخیدنش فقط و فقط شمع بود؛آخه پروانه کوچولو عاشق شده بود.     

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 20 فروردین 1385 ساعت 09:48 http://1356-kermanshah.blogsky.com

سلام مطالبتو خوندم خوشم اومد دوست دارم با هم در تماس باشیم . به من سر بزن.خوشحال می شم.
موفق باشی

پیام دوشنبه 21 فروردین 1385 ساعت 11:45 http://hasood.blogsky.com/

سلام خیلی خوب بود موفق باشین منم اپ کردم سر بزنید خوشحال میشم یا علی خداحافظ.

شخص ثالث چهارشنبه 23 فروردین 1385 ساعت 19:54 http://shakhse-sales.blogsky.com/

داستان کهن عشق. قشنگ بود. شعر دوست داشتی سربزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد