دروغ!

روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است
و راست راست توی خیابان راه می رود!
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند!
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد!
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند

و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی , از ترس گربه خشونت , قایم شده است!

 

و آدم ها , همان قورباغه های سرگردان مرداب تنهایی هستند
که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند  !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد