حالمان بد نیست ! غم کم می خوریم


کم که نه، هرروز کم کم می خوریم


آب می خواهم سرابم می دهند


عشق می ورزم عذابم می دهند


خود نمی دانم کجا رفتم به خواب


از چه بیدارم نکردی آفتاب؟


خنجری بر قلب بیمارم زدند


بیگناهی بودم و دارم زدند


سنگ را بستند و سگ آزاد شد


یک شبه بیداد آمد ، داد شد


عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام


تیشه زد بر ریشه اندیشه ام


عشق اگر این است ، مرتد می شوم


خوب اگر این است ، من بد می شوم


بس کن ای دل نابسامانی بس است‌


کافرم دیگر مسلمانی بس است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد