نشانه!

شاعری یک غزل بهانه کشید

روزا رو مثل شب شبانه کشید

یاد دوران کودکی افتاد

هی زمین و درخت و خانه کشید

حس دلتنگی عجیبی داشت

آه سردی از این زمانه کشید

سالها هی فریب خود را داد

خار را شکل یک جوانه کشید

بارها روی تخت خسته شب

درد و فریاد مخفیانه کشید

دید دیگر نمی شود اما

تاب این اشک را به شانه کشید

مثل آتش به زیر خاکستر

با کمی باد هی زبانه کشید

آخرش سوخت تا برنده شد

سوخت تا از خودش نشانه کشید

 

نظرات 2 + ارسال نظر
دو پرنده یک پرواز شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 19:38 http://2birds.blogsky.com

درود بر شما
همین نزدیکی ها یه کلبه هست که سخت منتظر وردو شما به اونجاست
منظر حضور گرمتون در محفل مون هستم البته که با حضور شما این محفل جون می گیره !!!!
منتظرتونم
سبز و شاد باشین
****فعلا****
راستی با تبادل لینک موافقی؟؟؟ من که لینکتون رو گذاشتم شما هم اگه دوست داشتین بذارین خوشحالم می کنین

چگونه از دلت آمد چنین تنهام بگذاری ؟؟ وکهنه خاطراتم را به دسته باد بسپاری مگراز یاد بردی این که با احساس می‌گفتی که از بد عهدی و از بی‌وفایی سخت بی‌زاری چه شد پس آن همه رعدت که می پچید در گوشم؟؟ و حالا پر ز بارانی و بر دشتم نمی‌باری خدا می‌داند از آن لحظه از آن عصر پاییزی که گفتم می‌روی؟ گفتی: فقط از روی ناچاری خیال روی زیبایت نگردیده فراموشم برای لحظه‌ای حتی-چه در خواب و چه بیداری

erfanet شنبه 6 خرداد 1385 ساعت 22:31 http://ss57.blogsky.com

سلام دوست عزیزم:
لحظات شادی خدا را ستایش کن.
لحظات سختی خدا را جستجو کن
لحظات ارامش خدا را مناجات کن
لحظات درداور به خدا اعتماد کن
ودر تمام لحظات خدا را شکر کن
موفق باشید

اگر با تبادل لینک موافقی برام پیغام بزار
مرسی
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد