جاذبه!

از پاسخ من معلمان آشفتند

 از حنجره شان هر چه در آمد گفتن

 اما به خدا هنوز هم معتقدم

 از جاذبه ی تو سیب ها می افتند

دیوانه!

عاقل مباش که غم دیگران خوری

دیوانه باش تا غمت دیگران خورند!

انتظار

قطار می رود،

 تو می روی،

 ایستگاه می رود ...

و من چه ساده ام که در انتظارت هنوز در ایستگاه نشسته ام!!!  

فرق رویا با آرزو!

گفت فرق رویا با آرزو چیست ؟

 گفتم آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی .

 گفت من رویا هستم یا آرزو؟

 گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است

!

تو را هرگز نمی بخشم

اگر به چشمانت نیاموخته باشی

                         صداقت را.

افسوس!!!

وقتی مرا به مهمانی چشمانت دعوت کردی،

پنداشتم که به جشن ستاره ها می روم، افسوس!!!

ستاره ها که نبودند، هیچ ...

همه شمع های امیدم را خاموش شده یافتم.

بهشت و جهنم!

یک مردِ روحانی ، روزی با خداوند مکالمه ای داشت
خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد
خداوند گفت: تو جهنم را دیدی
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی فهمم
خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!

دوست داشتنی!

خورشید دوست داشتنی است بخاطر وسعت روحش که شب هنگام ناپدید می شود تا :

ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد!

شیر و آهو!

خیلی سخته که ببینی یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده!!!

 ولی تلخ تر از اون اینه که ببینی یه شیر اسیر چشمهای یه آهو شده!!!

آسمان

ماه به من گفت،اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی؟

              به ماه نگاهی کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند زمانی که نمی درخشی؟

آ .ی