از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجره شان هر چه در آمد گفتن
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
قطار می رود،
تو می روی،
ایستگاه می رود ...
و من چه ساده ام که در انتظارت هنوز در ایستگاه نشسته ام!!!
گفت فرق رویا با آرزو چیست ؟
گفتم آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی .
گفت من رویا هستم یا آرزو؟
گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است
وقتی مرا به مهمانی چشمانت دعوت کردی،
پنداشتم که به جشن ستاره ها می روم، افسوس!!!
ستاره ها که نبودند، هیچ ...
همه شمع های امیدم را خاموش شده یافتم.
خورشید دوست داشتنی است بخاطر وسعت روحش که شب هنگام ناپدید می شود تا :
ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد!
خیلی سخته که ببینی یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده!!!
ولی تلخ تر از اون اینه که ببینی یه شیر اسیر چشمهای یه آهو شده!!!
ماه به من گفت،اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی؟
به ماه نگاهی کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند زمانی که نمی درخشی؟
آ .ی