شوخی شوخی!

بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند... و گنجشکها جدی جدی می میرند!

 آدمها شوخی شوخی زخم می زنند... و قلبها جدی جدی می شکنند!

 و تو شوخی شوخی لبخند می زنی... و من جدی جدی عاشق می شوم!!

وفا!

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد

آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد؟

جز غم که صد آفرین بر غم باد

جیرجیرک و خرس!

جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شدم!

خرس گفت الان وقته خواب زمستونی منه! شیش ماه دیگه که بیدار شدم راجع بش حرف می زنیم!

خرس وقتی بیدار شد جیرجیرک رو ندید!

آخه خرس نمی دونست جیرجیرکا سه روز بیشتر عمر نمیکنن!

بی خبر!

ای بی خبر از سوختن و سوختنی

عشق آمدنیست نه آموختنی!

سنگ!

فرشته از سنگ می پرسه:

چرا از خدا نمی خوای انسانت کنه؟

سنگ میگه:

هنوز اینقدر سخت نشدم که انسان بشم!

دیار بی کسی!

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی

کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی

ای خدا!

ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را نالان مکن

نیست در دنیا ز هجران تلخ تر

هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن

 

تو بمان!

همه زین خانه برفتند خدا را تو بمان!

دروغ!

... همان لحظه ابری رخ ماه آشفت

به خود گفتم:

ای وای مبادا دروغ گفت!

تو!

در آن سوی پل هیبت تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت!

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه دردآور سفر کردی!