شوخی!

روز اول گل سرخی برایم آوردی گفتی:

 برای همیشه دوستت دارم.

روز دوم گل زردی برایم آوردی گفتی:

 دوستش دارم!

روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی:

 مرا ببخش!

                                      فقط یک شوخی بود!

ماهی کوچک سرخ!

ماهی کوچک سرخی را می شناسم،
که هر سال سیزده روز را در بستری از هفت سین زندگی می کند.
ماهی کوچک سرخی،
که هر روز چشم هایش را در حبابی شیشه ای می گشاید و می گوید:
صبح به خیر زندگی،
و شب هنگام با رویای بوسیدن سیب سرخ
به خواب می رود.
ماهی کوچک سرخی که هر سال،تنها سیزده روز نفس می کشد!

دعا!

 نازنینم چه دعایی بهتر از این:

 در سال جدید

     خنده هایت از ته دل

             گریه هایت از سر شوق

                           نبود هیچ غروبت غمگین

نیایش!

بار خدایا از عشق امروزمان قدری هم برای فرداهایمان کنار بگذار
باشدآن زمان که ثانیه ها از پس هم گذشتند و ما را دلسرد کردند
به یاد آوریم که روزی....
عاشق بوده ایم

آمین

سال نو مبارک

عشق!

واقعیت عشق در بقای آن است

 حقیقت عشق در عمق آن

 و این هر دو در اراده انسانی ست که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند.

عاشق!

 هرگزانتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم

 این توقعی است غیر منصفانه!

من باید عاشق تو باشم - در حد ممکن عشق و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی-هرقدر که می خواهی.

پایان!

 تا پایان

       پایان ها مانده است

این است زندگی!

       این است روزگار!

دخترک و پیرمرد!

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید:

- غمگینی؟

نه.

ـ مطمئنی؟

* نه!

- چرا گریه می کنی؟

دوستام منو دوست ندارن.

- چرا؟

چون قشنگ نیستم!

- قبلا اینو به تو گفتن؟

نه.

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

راست می گی؟

- از ته قلبم.

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد و برای رفتن...

 عصای سفیدش رو بیرون آورد!

من هم!

 میگویمت دوستت دارم ، میگوئی من هم!

 میگویمت میخواهمت ، میگوئی من هم!

 نگاهت که میکنم خالی میشوم از دنیا...از خودم!

 زمان گم میشود در من...در ما...من هم!

 لبهایت را که دارم چیزی نمیخواهم از خدا...

چرا!

 راستی...خدایا چرا زمان هیچگاه نمی ایستد؟

 روبرویم که نشستی میبینمت اما نیستم...

میشنومت اما نیستم...

هستم اما نیستم!

 چقدر یک نفر میتواند از نبودنش شاد باشد؟؟؟

انعطاف!

انسان نرم و لطیف زاده می شود
و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود.
گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند
و به هنگام مرگ خشک و شکننده.
پس هرکه سخت و خشک است
مرگش نزدیک شده
و هرکه نرم و انعطاف پذیر
سرشار از زندگی است.
سخت و خشک - می شکند.
نرم و انعطاف پذیر- باقی می ماند.
 
 
کتاب:"  تائو-ت-چینگ  "