تبسم!

به زور لبخند نزن!

گاهی وقتا باید تا نهایت آرامش گریست!

آنگاه تبسمت زیبا تر از رنگین کمان بعد از باران خواهد شد!

دوست داشتن!

اگر واقعیتی به نام دوست داشتن وجود داشته باشد، بدان که جزیی از من شدی و برای همیشه در قلب شکسته من جا داری.
 به خاطرت نگران هستم، چون برایم بیش از هر چیزی مهم هستی.
اگر خورشید تابیدن و ماه درخشیدن و ستاره چشمک زدن و ابر باریدن را از یاد ببرد،
من هرگز تو را از یاد نمی برم.

 

تو!

چه زیباست به خا طر تو زیستن و برای تو ماندن ‌‌، به پای تو مردن و به عشق تو سوختن.

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن وبه عشق و دنیای تو نرسیدن.

ایکاش می دا نستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست. بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و نا شکیباست.

 ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست. و ایکاش می د یدی قلبی را که فقط برای تو می تپد.

 حرفها را گاه نمی توان گفت.

 من لحظه های با تو بودن را با اشکهایم تداعی می کنم و عطر نفس هایت

 

  تقدیم به آ.ی

فرصت!

هر فرصتی که پیش بیاید
به تماشای چشمانت می نشینم
کاش از این فرصتها
برای تو هم پیش بیاید


وقتی...!

وقتی شادی آروم بخند تا غم بیدار نشه

وقتی هم ناراحتی آروم گریه کن تا شادی نا امید نشه!

سرنوشت!

 چه سرنوشت شومی !

 حرف هایی که قرار بود


 به هم بزنیم

 از یاد برده ایم


 و گل ها


 در دست هایمان خشکیده اند!

مرحم!

همیشگی های خسته را چشمانت مرحمیست!

البته اگه دیگران بذارن

قانون انطباق!

دلم نمی خواست اما راسته!:

در درس زیست شناسی قانون انطباق در برابر تغییر را می خوانیم.
"اگه یه ساس سبز رنگ در یک زمین زراعی قهوه ای زندگی کند و رنگ پوستش را تغییر ندهد، محکوم به فناست."
ساس می تونه جنگ و دعوا راه بندازه: " زمین زراعی باید سبز باشه؛ همیشه سبز
بوده …."
نتیجه این بحث و جدل اینه که بزودی اثری از ساس در مزرعه باقی نمی مونه.
قانون بی رحمانه و قاطعی یه: " تغییر کن یا بمیر."
افسوس معلم های زیست شناسی به شاگردان نمی گن که: " بچه ها این درس زندگی هم هست؛ انعطاف پذیر باشین."


کتاب: آخرین راز شاد زیستن
(Follow your heart: Finding a purpose in your life and world)
نویسنده: اندرو متیوس
(Matthews Andrew)

دیوانه و عاقل!

 دیوانه پرسید :

عشق چیست ؟!

 عاقل جواب داد :

دیوانگی ...

 و دیوانه بی تفاوت به راه خود ادامه داد!

دارکوب!

 غم انگیزترین چیزی که دیدم دارکوبی بود روی درختی مصنوعی!

 نگاهی به من کرد و گفت:

رفیق! دیگر درخت ها هم آن درختان قدیمی نیستند!