فریاد!

 خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم

 نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم

 دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی

 بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم

توبه توبه توبه

انتظار!

 وقت رفتن همه را می بوسید

 به من از دور نگاهش را داد

 گفتمش مونس شبهایم کو

 عکس رخساره ی ماهش را داد

 گفتمش بی تو چه باید کردن

 تاری از زلف سیاهش راداد

 یادگاری به همه داد و به من

 انتظار سر راهش را داد

نگاه!

نگاه اولت بر من اثر کرد

نگاه دومت دیوانه ام کرد

نگاه سومت عاشق ترم کرد

نگاه آخرت خاکسترم کرد

از حال دل زار چه دانی؟!

چو عضوی به درد آورد روزگار

 دگر عضوها را نماند قرار؟!

!!!

 کسی تنهاییمو از من نمی دزده

ولی نه!

 یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!

هم بازی!

 دلم تنگ شده برای همه آنچه از دست دادم

 چشمانم گریان است برای هر آنچه نداشتم

 دستانم پروانه ای را می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد

 و روحم شوق پرواز دارد همراه بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد و به آسمان ها رفت تا هم بازی فرشته ها شود!

 

ابدیت!

بهار بود و تو بودی

 گل بود و تو بودی

 بهار رفت و تو رفتی

 خزان شد و نبودی

 و من، همچون برگی خشکیده در زیر پای عابران شتاب زده خرد شدم

 و باد، تکه های تنم را به دشتهای دور سپرد

 چقدر زودگذر بود روزهای خوب

 می دانم که با آمدن بهار تو دوباره باز خواهی گشت

 و اگر گذرت به دشتهای سر سبز افتاد سراغ مرا از لاله ها بگیر

 اما غمگین نشو اگر مرا نیافتی

 من در کنار کوهسار بلند با شقایقها دوباره روییده ام

 من همه جا با توام ای ابدیت

بازی پوچ!

دیروزمان را سوزاندیم برای امروز

امروزمان را گذراندیم برای فردا

و فردایمان. . . 

دیروزی دیگر!

 این است بازی پوچ ما انسانها

کم!

حالمان بد نیست غم کم میخوریم

 کم که نه هر روز کم کم میخوریم

لیاقت!

اون قبلاً خونده بود :

هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد، هر کس هم چنین لیاقتی داشته باشد هیچگاه موجب ریختن اشکهای تو نمی شود.

حالا اشک هاش دارن می ریزن

کاش می تونست بفهمه این جمله دروغه یا ...