مترسک!

مترسک میدانست تا او زنده است کلاغ ها از گرسنگی خواهند مرد!

فردا...

مترسک خود را کشته بود!

او تازه کلاغ ها را فهمیده بود؟!

 

 

فریب!

عشق فریبی است
زندگی فریبی است
و ما به بهانه های فریبنده محتاجیم
تا روزمرگی کنیم
بی بهانگی در پس آزادی نهفته است
آزادی بی تسلیم...می دانی؟
آنجا که نقابی نیست
و ما با خودمان دست می دهیم
و روبوسی می کنیم
آرزوهایمان آفرینندگان زیبایی ان چه زود فریب می خوریم
به گمان زندگی
ما آدمهای معمولی خواهیم شد
و به آرزوهایمان خواهیم خندید
ما نمی توانیم فریب نخوریم
چرا که عشق فریبی زیباست
و...

اولین و آخرین عشق!

با سرعت انگشتانش را روی دکمه‌ها فشار می‌داد و حروف به سرعت به هم می‌چسبیدند و روی صفحه حک می‌شدند. «از همان روزی که تو را دیدم فهمیدم که تو با همه فرق داری. تو مثل دخترهای دیگر نبودی و نیستی. و شاید برای همین است که من عاشقت شدم و دوست دارم بدانی که تو اولین و آخرین عشق من هستی, برای همیشه.» فکر کرد همین‌قدر کافیه. بیشتر از این ممکن است مصنوعی بشود. حالا فقط باید برای چهارتایی‌شون میل می‌زد و منتظر جواب می‌ماند.

یک ...!

یه نصیحت: مواظب خودت باش!

یه خواهش: اصلآ عوض نشو!

یه آرزو: فراموشم نکن!

یه دروغ: دوست ندارم!

یه حقیقت: دلم برات تنگ شده!

و یه رویا: تو رو داشتن!

کاش!

کاش می شد اشک را تهدید کرد

 فرصت لبخند را تمدید کرد

 کاش می شد در میان لحظه ها

 لحظه دیدار را نزدیک کرد

عاشق و معشوق!

معشوقی از عاشقش پرسید...من قشنگم؟ عاشق جواب داد ...نه . پرسید ... دلش میخواد با اون باشه؟ باز جواب داد ... نه . ....اگه ترکت کنم گریه میکنی؟ .... نه . معشوق با چشمان پر از اشک می خواست عاشق رو ترک کنه که اون دست معشوق رو گرفت و گفت: تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی ... من نمیخوام با تو باشم من نیاز دارم با تو باشم ... اگه بری گریه نمی کنم ... میمیرم

معرفت!

معرفت گلی است که هر شامه ای لیاقت بوییدن آن را ندارد

شلاق حقایق!

فغان از زخم عریان شقایق

چه تلخه درد شلاق حقایق!

قایق!

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد !...

سلام!

به نام بخشنده بزرگ

داور بر حق

به نام خداوند ایثار و انصاف