این حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد
پیدا شو که می ترسم
از بستر بی قصه
پیدا شو نفس برده
می ترسه ازت غصه
بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیداشی
بی تو همه چی تلخه
باید که تو هم باشی
من از آن ابتدای آشنایی
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس وفا و عشق می داد
مرا از یاد برد آخر
ولی من در غیابش عالمی را بردم از یاد
اشکی که خشک می شود
لبخندی که محو می شود
یادی که می ماند و فراموش نمی شود!
آتش افتاد به باغ
خشک و تر باهم سوخت
من خودم می دیدم
بعضی از آدم ها ، مثل همه می گفتند
زندگی خواستن و داشتن است
لیک دیدم همه
زندگی ساختن و سوختن است
لب خود دوختن است
نا شکیبا شدن از خاطره های شیرین
که گذشتند همه
باز نمی گردد هیچ
زندگی باختن است
به کجا خواهی رفت چه کسی می گوید؟
یک نفر....
یک جایی...
تمام رویاهایش به لبخند توست و زمانی که به تو فکر می کنه احساس می کنه که زندگی واقعآ با ارزشه
پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش:
یک نفر ...
یک جایی...
در حال فکر کردن به توست!
اونم منم
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
به امید تو تنهام نذار خدا
زادن همه آغاز پذیــــــــــرایی مرگ است
بیـــــــــهوده زبان از پی انـــــکار گشــودم
این زادن و این مرگ چه دشوار و چه آسان
من دیــــــده بدین هر دوبه ناچــــار گشـــودم
سیمین بهبهانی