دریای شورانگیز چشمانت!

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
.....
(مرحوم حسین منزوی)

آتش!

آتش زدی بر عود ما

نظاره کن بر دود ما!

 

فریب!

عشق فریبی است
زندگی فریبی است
و ما به بهانه های فریبنده محتاجیم
تا روزمرگی کنیم
بی بهانگی در پس آزادی نهفته است
آزادی بی تسلیم...می دانی؟
آنجا که نقابی نیست
و ما با خودمان دست می دهیم
و روبوسی می کنیم
آرزوهایمان آفرینندگان زیبایی ان چه زود فریب می خوریم
به گمان زندگی
ما آدمهای معمولی خواهیم شد
و به آرزوهایمان خواهیم خندید
ما نمی توانیم فریب نخوریم
چرا که عشق فریبی زیباست
و...

کاش!

کاش می شد اشک را تهدید کرد

 فرصت لبخند را تمدید کرد

 کاش می شد در میان لحظه ها

 لحظه دیدار را نزدیک کرد

شلاق حقایق!

فغان از زخم عریان شقایق

چه تلخه درد شلاق حقایق!