-
ی ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری؟
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 10:06
ای ساربان… ای کاروان…. لیلای من کجا می بری با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا این جهان بر پا بود این عشق ما بماند به جا ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری ؟ ای ساربان کجا می روی؟ لیلای...
-
ملاقات***
یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 13:01
قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم قراقر نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم راستی چی شد چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید می گم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم *** به ملاقات آمدم ببین که دلسپرده داری چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم تو دریا باش و من جویبار عشق و در تو جاری *** من از...
-
***
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 22:43
پیمانی دوباره می بندیم اما نه در کتاب ها و دفترها بلکه در خاطرمان بسیار عمیق تر و محکمتر زیباتر و استوارتر. و... ای کاش نا نوشته ها بر خاطرمان تا ابد باقی بمانند. برای ۸ اردیبهشت۱۳۸۸
-
***
شنبه 26 بهمن 1387 16:04
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقه اش سکه ای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می کند!!! .... منصرف شد...
-
تصویر رویا!
جمعه 4 بهمن 1387 11:40
شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه شبیه عکسه یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی تو رو آغوش می گیرم تنم سر ریزه رویا شه جهان قد یه لالایی توی آغوشه من جاشه تورو...
-
***
پنجشنبه 3 بهمن 1387 14:50
میدونی چرا وقتی آدم بزرگ میشه با خودکار می نویسه؟ چون یاد بگیره که هر اشتباهی به این راحتی پاک نمیشه
-
***
سهشنبه 3 دی 1387 09:36
هرگاه شادم یاد تو غمگینم می کند. هرگاه غمگینم یاد تو شادم می کند. پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو می کند.
-
بازی!
شنبه 23 آذر 1387 21:23
آدما بازی کردن رو دوست دارن! اون دست خودته انتخاب کنی : اسباب بازیشون باشی یا همبازیشون!
-
عشق ***
دوشنبه 20 آبان 1387 18:31
آنگاه المیترا باز به سخن در آمد و گفت در باره زناشویی چه می گویی ای استاد؟ و او در پاسخ گفت : شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود. هنگامی که بال سفید مرگ روزهاتان را پریشان می کنند همراه خواهید بود. آری شما در خاطر خاموش خداوند نیز همراه خواهید بود. اما در همراهی خود حد فاصل را نگاه دارید و بگذارید بادهای...
-
آخرین!
پنجشنبه 9 آبان 1387 11:46
آخرین ساعت های من بودن شمرده می شه تا لحظه ما شدن!
-
ما !
شنبه 27 مهر 1387 11:47
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را می بینیم، سخت ها را می خواهیم. غافل ازاینک ه خوبها آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند!
-
***
جمعه 19 مهر 1387 23:40
امروز با هم بودن را تجربه می کنیم و شاید فردا به یاد هم بودن را پس امروزمان را زیبا کنیم به حرمت خاطرات فردا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهر 1387 09:43
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیاده رو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشته ها ش را از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد. خانمی که...
-
یاد!
دوشنبه 25 شهریور 1387 14:08
گفتم تو شیرین منی گفتا تو فرهادی مگر ؟ گفتم خرابت می شوم گفتا تو آبادی مگر ؟ گفتم ندادی دل به من گفتا تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت می روم گفتا تو آزادی مگر ؟ گفتم فراموشم مکن گفتا تو در یادی مگر ؟
-
غزل اون شب!
شنبه 26 مرداد 1387 10:12
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد چاره آن است که سجاده به می بفروشیم خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی لاجرم ز آتش...
-
دوره ارزانی
دوشنبه 24 تیر 1387 20:31
دوره ارزانی ست : شرف اینجا ارزان تن عریان ارزان آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزان تر و چه تخفیف بزرگی خورده ست قیمت هر انسان
-
!!!!!!!!!!!
یکشنبه 16 تیر 1387 22:50
حتما ببین! http://floppy98.blogspot.com/2008/05/blog-post.html
-
جاذبه!
پنجشنبه 30 خرداد 1387 12:20
از پاسخ من معلمان آشفتند از حنجره شان هر چه در آمد گفتن اما به خدا هنوز هم معتقدم از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
-
نکند...!
سهشنبه 14 خرداد 1387 11:28
نکند شکوفه روزی به کویر دل ببندد نکند پرش بریزد نکند لبش نخندد نکند که سینه سرخی دل از آسمان بگیرد همه جا بهار باشد گل من ولی بمیرد نکند کسی نپرسد چه خبر؟ چه شد پرستو؟ نکند کسی نداند که کجاست خانه او وچه شد که اسب رم کرد؟ و پرنده بال و پر زد؟ نکند زمین بترسد نکند دلش بلرزد شب و آن هزار چشمی که دوباره می درخشد نکند که...
-
دیوانه!
یکشنبه 12 خرداد 1387 19:05
عاقل مباش که غم دیگران خوری دیوانه باش تا غمت دیگران خورند!
-
بیا بنویسیم!
جمعه 27 اردیبهشت 1387 00:20
بیا بنویسیم روی خاک، رو درخت، رو پر پرنده، رو ابرا بیا بنویسیم روی برگ، روی آب، توی دفتر موج، رو دریا بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینهس مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینهس با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست با صدام میام همه جا تو رو مینویسم روی آینهی گریههام، گونههای خیسم ای که...
-
انتظار
دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 19:25
قطار می رود، تو می روی، ایستگاه می رود ... و من چه ساده ام که در انتظارت هنوز در ایستگاه نشسته ام!!!
-
فرق رویا با آرزو!
دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 00:07
گفت فرق رویا با آرزو چیست ؟ گفتم آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی . گفت من رویا هستم یا آرزو؟ گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است
-
!
شنبه 21 اردیبهشت 1387 20:17
تو را هرگز نمی بخشم اگر به چشمانت نیاموخته باشی صداقت را.
-
افسوس!!!
شنبه 21 اردیبهشت 1387 08:46
وقتی مرا به مهمانی چشمانت دعوت کردی، پنداشتم که به جشن ستاره ها می روم، افسوس!!! ستاره ها که نبودند، هیچ ... همه شمع های امیدم را خاموش شده یافتم.
-
بهشت و جهنم!
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1387 13:57
یک مردِ روحانی ، روزی با خداوند مکالمه ای داشت خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد افرادی که...
-
دوست داشتنی!
پنجشنبه 29 فروردین 1387 11:07
خورشید دوست داشتنی است بخاطر وسعت روحش که شب هنگام ناپدید می شود تا : ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد!
-
۵ وارونه!
چهارشنبه 21 فروردین 1387 19:34
گفت پنج وارونه چه معنا دارد ؟♥ خواهر کوچکم این را پرسید♥ من به او خندیدم!♥ کمی آزرده و حیرت زده گفت♥ روی دیوار و درختان دیدم!♥ بازهم خندیدم!♥ گفت دیروز خودم دیدم♥ مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد♥ آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید♥ بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم♥ بعدها وقتی غم♥ سقف کوتاه دلت را خم کرد♥ بی...
-
شیر و آهو!
یکشنبه 18 فروردین 1387 17:38
خیلی سخته که ببینی یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده!!! ولی تلخ تر از اون اینه که ببینی یه شیر اسیر چشمهای یه آهو شده!!!
-
آسمان
یکشنبه 11 فروردین 1387 10:46
ماه به من گفت،اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمی کنی؟ به ماه نگاهی کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند زمانی که نمی درخشی؟ آ .ی