-
دنیا!
یکشنبه 3 دی 1385 19:05
دکتر شریعتی: دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد! کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری! اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است ! زندگی یعنی این
-
امید
جمعه 24 آذر 1385 15:37
موج اگر می دانست ساحل هیچگاه دستش را نمی گیرد هرگز نفس نفس نمی زد برای رسیدن
-
وقتی...
سهشنبه 21 آذر 1385 22:30
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی! وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیارکسی رو که به صداقت حرفات محتاجه! وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته!
-
سخنی نیست
دوشنبه 20 آذر 1385 13:37
چه بگویم سخنی نیست می وزد از سر امید نسیمی لیک تا زمزمه ای ساز کند در همه خلوت صحرا به رهش نارونی نیست ! چه بگویم سخنی نیست پشت درهای فرو بسته شب از دشنه و دشمن پر به کج اندیشی خاموش نشسته ست ...... ... ور نسیمی جنبد به رهش نجوا را نارونی نیست . چه بگویم ؟ سخنی نیست ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذر 1385 13:34
زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است
-
نکته!
جمعه 17 آذر 1385 09:39
هرچه بیشتر انسان ها را می شناسم، سگ ها را بیشتر ستایش می کنم. (ایوان شفر) برای شاد بودن، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری. (آلبرت شوایتزر)
-
دل!
پنجشنبه 9 آذر 1385 22:37
برای هزارمین بار پرسید: تاحالا شده من دلت را بشکنم؟ منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم نه هیچ وقت تا مبادا دلش بشکنه!!!
-
ماهی!
جمعه 3 آذر 1385 10:51
چشای آبی تو مثه یه دریا میمونه دل خسته منم مثه یه ماهی میمونه ماهی خسته من میخواد تو دریا بمونه ماهی دوست داره خونَش همیشه تو دریا باشه بوسه بر موج بزنه کناره ماهیا باشه ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه ماهی تو دریا نباشه اسیره ماهیگیر میشه نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره ماهیه دل...
-
!!!
پنجشنبه 2 آذر 1385 18:33
خوشا آنان که در گهواره مردند!
-
خاطره ها!
جمعه 26 آبان 1385 14:31
چه قدر از امروز دورم! در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دَهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشقها می میرند، رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده بجا می ماند
-
عشق
سهشنبه 23 آبان 1385 10:48
اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود. قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبان 1385 10:39
تنها یک سقوط است که جاذبه زمین مسول آن نیست، فرو افتادن در عشق
-
یک با یک!
شنبه 20 آبان 1385 20:43
معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود ... و دستانش به زیر پوششی از گرد ... پنهان بود .... ........ ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند .... وان یک ... گوشه ای دیگر « جوانان » را ورق می زد ....... برای آنکه بیخود ...های و هو می کرد و ..... با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد ...... با...
-
اگر چه...
جمعه 19 آبان 1385 19:07
اگر چه او در کنارم است اگر چه قلبم برای او می تپد اگر چه او به من امید می دهد اگر چه او مرا دلداری می دهد ولی آسمان آبی نیست...
-
آری!
جمعه 12 آبان 1385 23:51
شبی پرسیدمش با بی قراری به غیر از من کسی را دوست داری؟ ز چشمانش ز شرم اشک شد جاری میان گریه هایش گفت آری
-
میمیرم برات!
جمعه 5 آبان 1385 23:58
میمیرم برات نمی دونستی میمیرم بی تو بدونه چشات رفتی از برم نمی دونستی که دلم بسته به سازه صدات آرزومه که نمی دونستی که من میمیرم برات میمیرم برات عاشقم هنوز نمی خوام که بمونی بسوزی به سازه دلم گفتی من میرم نمی تونستی بری به فرداها گله خوشگلم برو راهی نیست تا فرداها یاره خوشگلم بمون با دلم سفرت به خیر اگه میری از اینجا...
-
روح!
پنجشنبه 4 آبان 1385 23:32
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار٬ ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار، همه گل بود ولی رنگ نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود، چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گوییا:مرده سر گردان بود، شمع خاموش شد از تندی باد اثر از سایه به دیوار نماند! کس نپرسید کجا رفت؟که بود؟ که دمی چند در اینجا گذراند؟ این...
-
ایستگاه!
پنجشنبه 4 آبان 1385 22:17
زندگی 3 ایستگاه داره 1. تولد 2.عشق 3.مرگ... آقا ایستگاه دوم نگه دار بقیه اش رو پیاده میرم !!!!
-
آب و ماهی!
سهشنبه 2 آبان 1385 18:16
ماهی به آب گفت : تو نمیتونی اشکای منو ببینیی , چون من توی آبم... آب جواب داد اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو توی قلب منی
-
بهره از زندگی!
جمعه 21 مهر 1385 16:18
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود نوبت به او رسید. از او پرسیدند : دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟ گفت : میخواهم به دیگران یاد بدهم. پذیرفته شد. چشمانش را بست. باز کرد. دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است. با خود گفت : حتما اشتباهی رخ داده . من که این را نخواسته بودم. سالها گذشت. روزی داغی اره...
-
دل!
جمعه 14 مهر 1385 21:31
دل که به یاد تو نباشد دل نیست قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست آن کس که ندارد بر کوی تو راه از زندگی بی ثمرش حاصل نیست
-
فرهاد!
پنجشنبه 6 مهر 1385 23:45
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم امید لقا یار دیرین دارم طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم یادش همیشه در دل غمگین دارم
-
زندگی.عشق.عقل.مرگ
یکشنبه 26 شهریور 1385 12:41
زندگی گفت: که آخر چه بود حاصل من عشق فرمود: تا چه بگوید این دل من عقل نا لید: کجا حل شود این مشکل من مرگ خندید: در این خانه ی ویرانه ی من تقدیم به "ه.ق" عزیزم تولدت مبارک
-
چشمه تشنه
چهارشنبه 22 شهریور 1385 20:53
یه چشمهء تشنه! دوای دردش؟
-
آبی عشق!
دوشنبه 13 شهریور 1385 17:45
با آبی عشق پر گشودن زیباست هر لحظه به یاد تو سرودن زیباست منظورم از این ترانه می دانی چیست؟! یعنی که همیشه با تو بودن زیباست
-
*!
سهشنبه 7 شهریور 1385 11:01
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مرد است در کمند غزال
-
شروع
سهشنبه 7 شهریور 1385 10:44
یادته اون وقتا برام می نوشتی. هر روز صبح و ظهر و شب میو مدم تا نوشته هاتو بخونم. یادش بخیر چه ذوقی داشتم. نمی دونم الان چی شده که باید ازت خواهش کنم که بنویسی. اما اشکالی نداره. از این به بعد من می خوام از عاشقونه هامون بنویسم. بنویسم که هنوز عاشقتم. که هر روز بیشتر عاشقت من شم عزیز کوچولوم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1385 12:13
صبحدم مرغ چمن با گل نو خواسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
-
بی تو!
جمعه 3 شهریور 1385 18:15
روی بخار شیشه نوشتم این زمستون بی تو بهار نمیشه
-
سکوت شب!
دوشنبه 23 مرداد 1385 09:55
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران میکردند !