-
...!
جمعه 6 مرداد 1385 18:05
وتو در میان درختان و سایه روشن زمین و صدای زمزمه ی آب قدم بر می داری و من اینجا آرام در خویش فرو رفته ام وپرنده ی روحم را پرواز می آموزم. آنجا که باد تنت را از میان لایه های چروک خورده ی پیرهنت می نوازد دستان من همراه اوست و منم آن شاخه ی درختی که چشمان زیبای تو را از دستان سوزان آفتاب در امان می دارد. شاید هم کودکی...
-
رمز نگاه!
سهشنبه 3 مرداد 1385 09:24
از خداوند بخواه چشمانت مشتاق دیدگانی باشد که رمز نگاهت را بفهمد!
-
!!!!
جمعه 30 تیر 1385 14:50
بسوزان شعرهایم را بسوزان خاطرات عمر شیرین مرا یادبود عشق دیرین مرا در سکوت بی سرانجام بیابان آتشی از استخوانم برفروزان در میان بوته های خشک بی جان در غبار آسمان گرد بیابان بسوزان،بسوزان شعرهایم را بسوزان برگ برگ خاطراتم را بسوزان تا نماند قصه ای از آشنایی تا شود خاموش فریاد جدایی تا نماند دیگر از من یادگاری در خزانی...
-
یاران!
چهارشنبه 28 تیر 1385 22:29
در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم بعد ازاین با بی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم نیستم از مردم خنجر بدست، بت پرستم، بت پرستم، بت پرست بت پرستم،بت پرستی کار ماست، چشم مستی تحفه ی بازار ماست درد می بارد چو لب تر می کنم، طالعم شوم است باور می کنم من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم...
-
سرگردانی!
سهشنبه 27 تیر 1385 11:23
سرگردانی ، حدیث ناگفته نسل ماست . شتاب سرسام آور در گذران لحظه ها ، روزها و سالها ، در بدست آوردن و عوض کردن دوست ها ، عشق ها و معشوق ها ، در چشیدن هر طعمی ، نه به صرف لذت بردن و لذت رساندن ، بلکه بدلیل حیرانی و سرگردانی . کودکی را ماند که آدامس بادکنکی را تنها به هوس عکس داخل آن تهیه می کند و پس از بر داشتن عکس آن و...
-
انتظار
یکشنبه 25 تیر 1385 19:51
و من اکنون چه غریبم اینجا مثل یک قطره آب مثل یک تکه ی ابر مثل یک برگ، که رها شد در باد و چه سرد است اینجا مثل احساس درختی، که دلش سوخته است مثل مرغی، که جا مانده زکوچ مثل دستان کسی، که ندارد احساس و چه سخت است در اینجا ماندن و گویی که زمان، چه عذاب آور و هول انگیز است و چه خوب است که احساس کنی که کسی هست که یادت با...
-
سزاوار زندگی!
چهارشنبه 21 تیر 1385 22:53
چه کسی در این دنیا سزاوار زندگی نیست؟ آنکس که فراموش می کند یا آنکه فراموش می شود ؟!
-
با من باش
چهارشنبه 21 تیر 1385 20:22
لحظه ای با من باش، تا از آن لحظه برویم تا گل که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل لحظه ای با من باش، تا که از تو نفسی تازه کنم یا از آن لحظه ی با تو سفر آغاز کنم سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال تا به دروازه شهر آرزوهای محال سفری در خم و پیچ گذر ستاره ها از میون دشت پر خاطره ی ترانه ها لحظه ای با من باش،لحظه ای با من باش...
-
روزگاریست...!
جمعه 16 تیر 1385 13:37
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند دیو هستند ولی مثل پری می پوشند گرگ هایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند عشق ها را همه با دور کمر می سنجند خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
-
بوسه!
شنبه 10 تیر 1385 10:36
انسان با سه بوسه تکمیل می شود: 1-بوسه مادر که با آن پا به عرصه خاکی می گذاری 2- بوسه عشق که یک عمر با آن زندگی می کنی 3- بوسه خاک که با آن پا به عرصه ابدیت می گذاری
-
عمیق ترین درد زندگی!
جمعه 9 تیر 1385 13:34
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی..... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست ...... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است. ..... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست...
-
شهر شما!
دوشنبه 5 تیر 1385 12:28
روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیر 1385 22:26
اگر بگریم گویند عاشق است اگر بخندم گویند دیوانه است پس می گریم و می خندم که بگویند عاشق دیوانه است.
-
کوچ!
یکشنبه 28 خرداد 1385 20:51
نیاد یه روز که بشنوم ترانه کوچ تورو بگی به من: خسته شدم همسفرم تنها برو
-
علی دایی!
شنبه 27 خرداد 1385 11:28
علی ای علی ی دائی، تو چه آفتی خدا را که به قهقرا فکندی، همه عشق تیم ما را دل اگر خوره شناسی، به رخ همین علی بین که خوره گی اش کلافه، بکند من و شما را مرو ای گدای میدان، ز پی ی گدائی گُل که گُل بدون زحمت، ندهد کسی گدا را تو مگر ولی ی توپی، وَ فقیه فوتبالی که چنین به زیر پایت، بنهاده ای حیا را ره و رسم رهبری را، ز کدام...
-
جهنم!
جمعه 26 خرداد 1385 17:52
یه روز تو جهنم می بینمت! آخه هر دومون جهنمی هستیم تو به جرم دزدیدن قلب من من به خاطر پرستیدن تو بجای خدا!
-
یکی بود یکی نبود!
شنبه 20 خرداد 1385 22:57
یکی بود یکی نبود... وقتی این یکی بود اون یکی نبود! وقتی اون یکی بود این یکی نبود... خلاصه ما هم نفهمیدیم که کی بود و کی نبود اما فهمیدیم که هیچوقت اون یکی با این یکی نبود!
-
تنهایی!
شنبه 13 خرداد 1385 21:07
امان از تنهایی شبهایی که به یاد آن کسی باشی که به یاد تو نباشد و تو رو عاشقانه نخواهد.................................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خرداد 1385 10:49
تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست چینیه شکسته دل دیگه پیوند شدنی نیست
-
نشانه!
شنبه 6 خرداد 1385 19:25
شاعری یک غزل بهانه کشید روزا رو مثل شب شبانه کشید یاد دوران کودکی افتاد هی زمین و درخت و خانه کشید حس دلتنگی عجیبی داشت آه سردی از این زمانه کشید سالها هی فریب خود را داد خار را شکل یک جوانه کشید بارها روی تخت خسته شب درد و فریاد مخفیانه کشید دید دیگر نمی شود اما تاب این اشک را به شانه کشید مثل آتش به زیر خاکستر با...
-
گل!
جمعه 5 خرداد 1385 09:52
غروب شد خورشید رفت. آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد آفتابگردان سرش را پایین انداخت. آری.... گلها هیچوقت خیانت نمی کنند!
-
!!!
پنجشنبه 4 خرداد 1385 09:40
در کودکی به ما می آموختند دوست بدار! اکنون که دیوانه وار دوست می داریم می گویند فراموش کن!
-
رفتم!
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 22:50
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم از عشق تو جاودان ماند ترانه من با یاد تو زنده ام عشقت بهانه من پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه من تا ریزد گل از رخت در آشیانه من رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم آهم را می شنیدی به حاله زارم می رسیدی نازت را می خریدم تو نازه من را می کشیدی به خدا که...
-
زلال!
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 09:15
فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران... زلال که باشی، آسمان در توست....!!!
-
دوست داشتن!
سهشنبه 26 اردیبهشت 1385 12:34
دوسِت داشتم یادته؟ بهت گفتم: دوسِت دارم بهم گفتی: کوچیکی واسه دوست داشتن! رفتم تا بزرگ شم... اما اونقدر بزرگ شدم که یادم رفت دوسِت دارم!
-
خاطره
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1385 21:14
دفتر وجودمان را ورق می زنم و عاشقانه ها را می بینم که در قلبهامان حک شده اند. لحظه های زیبا را می بینم و یادگارهای تلخ را. همچنان ورق می زنم. تنها چیزی که می شود به خاطر سپرد عشق است و عشق. ایثار است و مهربانی. و لحظه های غم و اندوه فقط جلوه ی لحظه های با هم بودن را زیاد می کنند. نگا ه می کنم و لحظه های شیرینمان را از...
-
فریاد
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1385 20:30
آنچه من دارم فقط یک صداست تا با آن گره های کور دروغ را بگشایم و با آن صداقت را فریاد بزنم. ما برای فرار از تنها ماندن باید دوست بداریم باید یکدیگر را دوست بداریم وگرنه خواهیم مرد.
-
انصاف!
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1385 10:09
برای رسیدن به تو پا پیش گذاشتم خودم را قسمت کردم تو را سهم تمام رویاهایم کردم انصاف نبود تو که میدانستی با چه اشتیاقی خودم را قسمت می کنم پس چرا زودتر از تکه شدنم جوابم نکردی!
-
دوستی!
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 11:53
دنیای سبز دوستی ها ، یه دنیای بی خزونه،اگه باغبون دلامون دریچه ها رو روی هجوم تردید ها ببنده ! ما برای به یاد هم بودن به چند خط نوشته ، یه شاخه گل مریم یه عکس یادگاری، و خیلی چیز های دیگه نیاز نداریم. حالا دیگه تداوم دوستیمون ، دست خودمونه، به این که: چقدر نسبت به هم صادق باشیم، بی ریا باشیم، و با ایمان!
-
زمان!
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 11:41
زمان به من آموخت: دست دادن معنی رفاقت نیست بوسیدن قول ماندن نیست عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست!