-
دخترک و پیرمرد!
یکشنبه 21 اسفند 1384 15:12
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ * نه. ـ مطمئنی؟ * نه ! - چرا گریه می کنی؟ * دوستام منو دوست ندارن . - چرا؟ * چون قشنگ نیستم ! - قبلا اینو به تو گفتن؟ * نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . * راست می گی؟ - از ته قلبم. دخترک...
-
سیه چشم!
شنبه 20 اسفند 1384 11:57
سیه چشمی به کار عشق استاد به من درس وفا و عشق می داد مرا از یاد برد آخر ولی من در غیابش عالمی را بردم از یاد
-
بازم زندگی!
جمعه 19 اسفند 1384 22:59
زندگی سه چیز است : اشکی که خشک می شود لبخندی که محو می شود یادی که می ماند و فراموش نمی شود!
-
زندگی!
پنجشنبه 18 اسفند 1384 20:45
آتش افتاد به باغ خشک و تر باهم سوخت من خودم می دیدم بعضی از آدم ها ، مثل همه می گفتند زندگی خواستن و داشتن است لیک دیدم همه زندگی ساختن و سوختن است لب خود دوختن است نا شکیبا شدن از خاطره های شیرین که گذشتند همه باز نمی گردد هیچ زندگی باختن است به کجا خواهی رفت چه کسی می گوید؟
-
من!
چهارشنبه 10 اسفند 1384 21:48
یک نفر.... یک جایی... تمام رویاهایش به لبخند توست و زمانی که به تو فکر می کنه احساس می کنه که زندگی واقعآ با ارزشه پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش: یک نفر ... یک جایی... در حال فکر کردن به توست! اونم منم
-
بیم!
سهشنبه 9 اسفند 1384 06:36
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی به امید تو تنهام نذار خدا
-
دل!
دوشنبه 8 اسفند 1384 23:52
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چه قشنگ! کاش منم می تونستم ساکت باشم ولی این دل آروم نمیشه!
-
من هم!
یکشنبه 7 اسفند 1384 23:01
میگویمت دوستت دارم ، میگوئی من هم! میگویمت میخواهمت ، میگوئی من هم! نگاهت که میکنم خالی میشوم از دنیا...از خودم! زمان گم میشود در من...در ما...من هم! لبهایت را که دارم چیزی نمیخواهم از خدا... چرا! راستی...خدایا چرا زمان هیچگاه نمی ایستد؟ روبرویم که نشستی میبینمت اما نیستم... میشنومت اما نیستم... هستم اما نیستم! چقدر...
-
انعطاف!
شنبه 6 اسفند 1384 12:53
انسان نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود. گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند و به هنگام مرگ خشک و شکننده. پس هرکه سخت و خشک است مرگش نزدیک شده و هرکه نرم و انعطاف پذیر سرشار از زندگی است. سخت و خشک - می شکند. نرم و انعطاف پذیر- باقی می ماند. کتاب:" تائو-ت-چینگ "
-
تبسم!
جمعه 5 اسفند 1384 11:10
به زور لبخند نزن! گاهی وقتا باید تا نهایت آرامش گریست! آنگاه تبسمت زیبا تر از رنگین کمان بعد از باران خواهد شد!
-
عکس گل!
پنجشنبه 4 اسفند 1384 23:53
اون عکس گلی رو کشید و با احساسش بهش جون داد و به اونیکی تقدیم کرد اون گل رو جایی گذاشت تا همه عشقش به اونیکی رو ببینن اونیکی بعد از چند وقت عکس گل رو پاره کرد! وقتی اونیکی ناراحتیه اون رو دید گفت: دوستت دارم اما اگه بعضیا این گل رو ببینن چی؟ اون فهمید که ...
-
دوست داشتن!
چهارشنبه 3 اسفند 1384 13:48
اگر واقعیتی به نام دوست داشتن وجود داشته باشد، بدان که جزیی از من شدی و برای همیشه در قلب شکسته من جا داری. به خاطرت نگران هستم، چون برایم بیش از هر چیزی مهم هستی. اگر خورشید تابیدن و ماه درخشیدن و ستاره چشمک زدن و ابر باریدن را از یاد ببرد، من هرگز تو را از یاد نمی برم.
-
تو!
سهشنبه 2 اسفند 1384 15:10
چه زیباست به خا طر تو زیستن و برای تو ماندن ، به پای تو مردن و به عشق تو سوختن. و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن وبه عشق و دنیای تو نرسیدن. ایکاش می دا نستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست. بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و نا شکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست. و ایکاش می...
-
فرصت!
دوشنبه 1 اسفند 1384 10:01
هر فرصتی که پیش بیاید به تماشای چشمانت می نشینم کاش از این فرصتها برای تو هم پیش بیاید
-
وقتی...!
یکشنبه 30 بهمن 1384 13:58
وقتی شادی آروم بخند تا غم بیدار نشه وقتی هم ناراحتی آروم گریه کن تا شادی نا امید نشه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمن 1384 13:45
وای ز دردی که درمان ندارد فتاده ام به راهی که پایان ندارد
-
سرنوشت!
جمعه 28 بهمن 1384 14:08
چه سرنوشت شومی ! حرف هایی که قرار بود به هم بزنیم از یاد برده ایم و گل ها در دست هایمان خشکیده اند!
-
مرحم!
جمعه 28 بهمن 1384 00:49
همیشگی های خسته را چشمانت مرحمیست! البته اگه دیگران بذارن
-
قانون انطباق!
دوشنبه 17 بهمن 1384 21:43
دلم نمی خواست اما راسته!: در درس زیست شناسی قانون انطباق در برابر تغییر را می خوانیم. "اگه یه ساس سبز رنگ در یک زمین زراعی قهوه ای زندگی کند و رنگ پوستش را تغییر ندهد، محکوم به فناست." ساس می تونه جنگ و دعوا راه بندازه: " زمین زراعی باید سبز باشه؛ همیشه سبز بوده …." نتیجه این بحث و جدل اینه که بزودی اثری از ساس در...
-
ناچار!
شنبه 15 بهمن 1384 22:49
زادن همه آغاز پذیــــــــــرایی مرگ است بیـــــــــهوده زبان از پی انـــــکار گشــودم این زادن و این مرگ چه دشوار و چه آسان من دیــــــده بدین هر دوبه ناچــــار گشـــودم سیمین بهبهانی
-
جاده!
سهشنبه 11 بهمن 1384 22:18
جاده مسبب اولین دوری! رو تنِ زخمیِ جاده کی غمِ رفتنُ ساخته؟ کی تو غربتِ جدایی خوابِ خورشیدُ شکسته؟ کی تو شهرِ عشقُ رویا شعرِ نفرینُ نوشته؟ کی برای منِ تنها طعمِ غم رو جا گذاشته؟ کی تو اوجِ قصه هاش منُ بی صدا گذاشت؟ میون پرنده ها تو اطاقم پا گذاشت؟ برای تنهای خسته بگین آسمون بباره زیرِ پای پاک بارون یه کسی دل می سپاره...
-
دیوانه و عاقل!
یکشنبه 9 بهمن 1384 19:23
دیوانه پرسید : عشق چیست ؟! عاقل جواب داد : دیوانگی .. . و دیوانه بی تفاوت به راه خود ادامه داد!
-
دارکوب!
شنبه 8 بهمن 1384 14:44
غم انگیزترین چیزی که دیدم دارکوبی بود روی درختی مصنوعی! نگاهی به من کرد و گفت: رفیق! دیگر درخت ها هم آن درختان قدیمی نیستند!
-
زندگی!
جمعه 7 بهمن 1384 22:25
گفتمش نقاش را از زندگی نقشی بکش با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
-
ستاره!
جمعه 7 بهمن 1384 02:02
توی یکی از این هزار شب وقتی سرت رو بلند می کنی می بینی بین میلیونه ستاره یکی از اون ستاره های خیلی قشنگ و فروزان نظرت رو به به خودش جلب می کنه. بعد از اون شب هر شب سرت رو بلند می کنی و اون ستاره رو اونقدر تماشا می کنی تا بالاخره به خواب می ری!
-
وصیت نامه!
پنجشنبه 6 بهمن 1384 06:07
اگر من مردم: مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همگان بدانند سیاهی روزگار را چشیده ام چشمانم را باز گذاریدتا همگان بدانند چشم به راه او هستم دستانم را باز گذارید که همگان بدانند به آرزویم نرسیده ام تکه یخی برروی قبرم بگذارید تا با اولین اشعه خورشید آب شود و بجای محبوبم بر سر قبرم گریه کند . . .
-
مضرات امتحانات!
چهارشنبه 5 بهمن 1384 11:07
مضرات امتحانات : افزایش بار علمی به طور نا خواسته ! کمبود شدید خواب و کاهش زمان لالا از هفت ساعت به هفت دقیقه ! رواج فرهنگ غلط پاچه خاری ! برای معلمان ! افزایش خشونت علیه حیوانات (خر زنی !!!) چپ و چول شدن چشمها بر اثر روش های غلط تقلبی ! سردرد حاصل از تمرکز شدید برای یافتن راههای مدرن تقلب!
-
جان!
سهشنبه 4 بهمن 1384 10:36
کاش معشوق از عاشق جان می خواست تا هر بی سر و پایی عاشق نشود!
-
گل!
دوشنبه 3 بهمن 1384 09:39
دستم بوی گل می داد مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند! اما هیچکس فکر نکرد که شاید من گلی کاشته باشم!
-
شب!
یکشنبه 2 بهمن 1384 23:25
آه امشب بوی باران تازه است التماس گریه بی اندازه است تازگیها شب برایم آشناست من و شب هستیم ، غم هم پیش ماست مینویسم گاه زیبا،گاه زشت مانده ام در لابلای سرنوشت روز از گنجایش غم خالی است شب برای گریه هایم عالی است