-
شکر!
دوشنبه 28 آذر 1384 13:06
گر سر هر موی من گردد زبان شکرهای تو نیاید در بیان!
-
زندگی!
یکشنبه 27 آذر 1384 14:21
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک! آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من گمانم زندگی باید همین باشد!
-
باران!
شنبه 26 آذر 1384 23:12
داره بارون میاد! قطرههاش وقتی به شیشه میخورن و با غبار شیشه سرازیر میشن به سمت نیستی یک صدا میخونن: وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
-
روشنایی!
شنبه 26 آذر 1384 13:11
افق تاریک دنیا تنگ نومیدی توان فرساست می دانم! و لیکن ره سپردن در سیاهی رو به سوی روشنی زیباست! می دانی؟ به شوق نور در ظلمت قدم بردار به این غم های جان آزار دل مسپار! که رعنایان تن در نور پرورده نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را! ((فریدون مشیری))
-
ظاهراْ رفیقان!
چهارشنبه 23 آذر 1384 10:05
ما ظاهراْ رفیقان بس نارفیق بودیم هر پشت اعتمادی زخمی به خنجر کردیم هر سینه رفیقی با تیغ کین دریدیم خود کرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم
-
قصیده آبی خاکستری سیاه
سهشنبه 22 آذر 1384 23:41
یادت میاد قبلاْ هم اینو فرستادم نخوندی؟ این بار اینجا نوشتمش که هر وقت خواستی بخونیش! در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط...
-
اون و اون یکی!
دوشنبه 21 آذر 1384 00:34
اون به اون یکی گفت: دوستت دارم! اون یکی گفت: منم همینطور! و پرسید: چقدر دوستم داری؟ اون جواب داد: اونقدر زیاد که از گفتنش عاجزم! توچی؟ اون یکیم گفت:اینقدر زیاد که نمیدونم چقدره! و سالها بعد... آخه هیچ وقت نفهمیدن که دوست داشتن اون میتونه شبیه دوست داشتن اون یکی نباشه!
-
دریای شورانگیز چشمانت!
یکشنبه 20 آذر 1384 18:15
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست ..... (مرحوم حسین منزوی)
-
خانه خراب!
شنبه 19 آذر 1384 23:12
آسمانم ستاره می خواست که تو آمدی . ابر حسود اما چشم دیدن خوشحالیم را نداشت. آسمانم ابری شد. بارید و بارید و من به انتظار دیدن دوباره ات قطره های باران را یکی یکی می شمردم. اما تو دیگر پشت ابر ها نبودی وقتی که تمام شدند. نمی دانم در کدام صورت فلکی باید به دنبال تو گشت. در آسمان بزرگ من جای یک ستاره خالی شد. کاش از...
-
آتش!
شنبه 19 آذر 1384 01:18
آتش زدی بر عود ما نظاره کن بر دود ما!
-
اگر...!
جمعه 18 آذر 1384 01:25
اگر رفتم تو یادم کن! اگر مردم تو خاکم کن! اگر ماندم در این دنیا به مهر خود تو شادم کن!
-
درخت!
جمعه 18 آذر 1384 01:19
محبت از درخت آموز که حتی سایه خود از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد!
-
بگو!
چهارشنبه 16 آذر 1384 23:26
نگو بار گران بودیم و رفتیم... نگو نامهربان بودیم و رفتیم... بگو با دیگران بودیم و رفتیم!
-
تولدت مبارک!
سهشنبه 15 آذر 1384 23:16
لعل سیراب بخون تشنه لب یار منست وز پی دیدن او دادن جان کار منست شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار منست ساروان رخت بدروازه مبر کان سر کو شاهراهیست که منزلگه دلدار منست بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار منست طبله عطر گل و زلف عبیر افشانش فیض یک شمه زبوی خوش عطار...
-
یادگاری!
سهشنبه 15 آذر 1384 01:29
برام نوشت: جایی هست که جز تو هیچ کس نمیتواند آن را پر کند و کاری هست که جز تو هیچ کس قادر به انجامش نیست. (اسکاول شین) برای یه لحظه از خودبیخود و سرمست از غرور شدم که یهو زمزمه کردم: آنجا که تو فرعون زمانی در تیررس باد خزانی!
-
سفر کرده!
یکشنبه 13 آذر 1384 18:59
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
-
و عشق...!
شنبه 12 آذر 1384 01:01
امروز که تو با مرد دیگری هستی من هم مرد دیگری شده ام. تنها فرق من با او این است که تو در من گذشتهء خودت را می بینی و در او آینده ات را. هشت سال بعد تو زن دیگری خواهی شد که در مرد دیگری نیز گذشته ات را خواهی دید. آنروز می بینی که من و تو و تمام آدمهای دیگر همه یکی هستیم، و عشق توهمِ انتخابِ یکی است برای تجسم آنچه که...
-
وداع!
جمعه 11 آذر 1384 19:31
در دیاری به نام عشق کوهیست به نام محبت ! در این کوه رودیست به نام صفا ! در این رود آبراهی میرود به نام وفا ! سر انجام این آبراه به آبگیری میریزد به نام... وداع !
-
به خاطر!
پنجشنبه 10 آذر 1384 23:00
ازم پرسید: به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو بهش گفتم به خاطر هیچکس! پرسید: پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد میزد به خاطر دل تو با یه بغض غمگین گفتم به خاطر هیچی! ازش پرسیدم: تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچی...
-
دل!
چهارشنبه 9 آذر 1384 09:25
اندر عشق تو ام نصیحت و پند چه سود؟ زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود؟ گویند مرا که بند در پاش نهید دیوانه دل است پای در بند چه سود؟
-
شوخی شوخی!
سهشنبه 8 آذر 1384 09:28
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند... و گنجشکها جدی جدی می میرند! آدمها شوخی شوخی زخم می زنند... و قلبها جدی جدی می شکنند! و تو شوخی شوخی لبخند می زنی... و من جدی جدی عاشق می شوم!!
-
وفا!
دوشنبه 7 آذر 1384 23:08
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد؟ جز غم که صد آفرین بر غم باد
-
جیرجیرک و خرس!
یکشنبه 6 آذر 1384 10:29
جیرجیرک به خرس گفت عاشقت شدم ! خرس گفت الان وقته خواب زمستونی منه ! شیش ماه دیگه که بیدار شدم راجع بش حرف می زنیم ! خرس وقتی بیدار شد جیرجیرک رو ندید ! آخه خرس نمی دونست جیرجیرکا سه روز بیشتر عمر نمیکنن !
-
بی خبر!
شنبه 5 آذر 1384 23:41
ای بی خبر از سوختن و سوختنی عشق آمدنیست نه آموختنی!
-
سنگ!
جمعه 4 آذر 1384 10:08
فرشته از سنگ می پرسه: چرا از خدا نمی خوای انسانت کنه؟ سنگ میگه: هنوز اینقدر سخت نشدم که انسان بشم!
-
دیار بی کسی!
جمعه 4 آذر 1384 10:04
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
-
ای خدا!
پنجشنبه 3 آذر 1384 17:53
ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن نیست در دنیا ز هجران تلخ تر هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
-
تو بمان!
چهارشنبه 2 آذر 1384 21:47
همه زین خانه برفتند خدا را تو بمان!
-
دروغ!
سهشنبه 1 آذر 1384 23:21
... همان لحظه ابری رخ ماه آشفت به خود گفتم: ای وای مبادا دروغ گفت!
-
تو!
سهشنبه 1 آذر 1384 13:58
در آن سوی پل هیبت تویی با خنجری در مشت در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت! تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی چه آسان گم شدی در خود چه دردآور سفر کردی!